از وقتی عشق و عرفان محی الدین آمده زیر دستم , با دو جور مطلب مواجه ام یا جملاتی که اینقدر مکرر شنیدم برایم خوشمزگی چشم گیری ندارند یا جملاتی که از شکل و قیافه و کلماتشان پیداست یک رازی دارند که البته نمیفهمم شان!

لابه لای این کلمات قلمبه سلمبه و تکرار مکرارت , یک دسته -هرچند کم یاب - هست که می ارزد کتاب را برای همان یک دسته - هرچند کم یاب - خواند...

مثلا :

صابر شکایت تنها به خدای تعالی می برد . زیرا در راه صبر اگر شکایت و اندوه به درگاه خدا برده نشود مقاومتی با قهر الهی محسوب میگردد که این سوء ادب با خدای تعالی است...

من ِ مغروری که حتی در بدترین شرایط حوصله ی اعتراض زدن ندارم !من ِ مغروری که اگر بهم بر بخورد فقط حناق میگیرم و جیکم در نمی آید...من ِ مغروری که وقتی خیلی ناراحت میشوم نه گله میکنم نه داد میزنم نه قهر میکنم که گفتم باشم مهم نیست !! که گفته باشم به همین راحتی ها نمیشود من را ناراحت یا عصبانی کرد. که اصلا گفته باشم تو ضعیف تر از آنی هستی که بتوانی من را ناراحت کنی!!...من ِ بی ادب , تواضع سرم نمیشود که بیافتم به سجده و ضجه بزنم مولای یا مولای انت القوی و انا الضعیف و هل یرحم الضعیف الا القوی